وقتی سال اول طلبگی برای اردوی طلیعه حضور رفتیم قم مصادف شد با شهادت امام جواد علیه السلام

البته یه روز قبل اردو رفته بودیم روز جمعه بود و روز شهادت بین دعای ندبه مداح روزه امام جواد علیه السلام گفت

داستان شهادتشون نشنیده بودم عجیب بود که زنی بتونه همسرش رو بکشه همسری که حجت خدا روی زمین بود، انسانی بود با تمام ویژگی های خوب که یک نفر می تونه داشته باشه

نمیخوام روز ولادت روزه بگم دیشب یه برنامه تلوزیونی به مناسبت میلاد امام جواد علیه السلام خانم نویسنده ای رو دعوت کرده بود  که کتابی در مورد امام جواد نوشته بود و ویژگی جالب کتاب این بود که راوی کتاب کسی نبود جز ام الفضل همسر و قاتل امام

خیلی کنجکاو شدم کتاب بخونم

رمان «یک خوشه انگور سرخ»

نوشته فاطمه سلیمانی ازندریانی با نگاه به زندگی امام جواد علیه السلام

نویسنده در این رمان «ام‌فضل» را به عنوان راوی کتاب انتخاب کرده است و سعی کرده با نگاهی تازه به نقش او به عنوان یک شخصیت منفور و در عین حال ترسو و ناتوان در انتخاب میان خیر و شر، روایتی دست اول از زندگی امام نهم شیعیان بیان کند، اما هنر او در روایت را باید در به تصویرکشیدن درون کاخ عباسی و نیز درون ذهن خود به عنوان عضوی تراز اول از آن و نیز ترسیم سیمای دو خلیفه عباسی از سویی و نیز ترسیمی از سیمای امام شیعه و سیره و زندگی و منش اخلاقی او از سوی دیگر دانست؛ تلفیقی که در قالب داستان بلند پیش از این کمتر در افق ادبیات داستانی رخ داده است.

نویسنده توانسته با هنرمندی و در قالب تخیلی مؤمنانه بدون وارد ساختن خدشه و یا بیان اخباری ناصحیح درباره خلیفه عباسی و نظام زیستی امام شیعه این دو مظهر خیر و شر و زندگی غیرمؤمنانه و مؤمنانه را در مقابل یکدیگر با بهره‌گیری از کلماتی شاعرانه ترسیم کند. نثر و توصیفی شاعرانه را شاید به همین اعتبار بتوان مهم‌ترین و قابل توجه‌ترین مشخصه هنری این داستان به شمار آورد.


پاراگرفی از کتاب:
لعنت به این حال غریب… لعنت به این لرزش دست و پا… چرا می‌لرزم؟ حال که بر تردید غلبه کرده‌ام، چرا دستانم یاری نمی‌کنند؟ لعنت به این بخت که روزگارم را این‌گونه رقم زد. اگر بخت یارم بود، اکنون نه در ستیز با خود بودم و نه ایستاده در میان خانه‌ای که هرگز دلبندش نشدم. آری… این بازی تقدیر است و هیچ ‌چیز به اراده من نیست. وگرنه چرا من؟ مرا چه به اینجا؟ مرا چه به این خانه؟ من، ام‌فضل، دختر خلیفه بزرگ، مأمون عباسی، کجا و خانه‌… جز بازی تقدیر چه تدبیری است برای حال این لحظه من؟ من که از ابتدا چنین نیتی نداشتم. دست سرنوشت من را به این بازی کشاند. گاهی با خود می‌گویم ای کاش میل پدر، به نکاح من با وزیرزاده یا عموزاده‌ای بود. که اگر بود اکنون اینجا نبودم؛ اینجا، کنار دروازه‌های جهنم… آرزوی عبثی است این‌که چشمانم را باز کنم و هر کجا باشم، جز این خانه؛ هر کجا، جز اینجا… بی راه بازگشت.

1552822593473ce6.jpg

موضوعات: دوس داشتنی, کتاب, معرفی کتاب, امام جواد علیه السلام  لینک ثابت