خاطره یک مهربانی | ... |
سال پیش ترم اخر سطح چهار امتحانات تهران می موندم
گاهی دوستانی همراهم بودنگاهی تنها
گاهی امتحان سخت بود فرصت درست کردن یا خرید غذا رو نداشتم
و یک روز عصر تنها بودم و مشغول درس و یه طرف ذهنم مشغول اینکه شام چیکار کنم؟
یهو در زده شد، یکی از همکلاسی ها که میشه گفت مامان کلاس بودن و البته خودشون هم مثل من امتحان داشتن با وسایل موجود در عکس بالا اومدن
و کلی من ذوق زده کردن
خورشت فسنجون بود بسیار پر ملات و جا افتاده ولی با یه مشکل کوچولو، شیرین بود
البته از شیرینیش فاکتور بگیرم خیلی خوشمزه بود
منطقه ما غالب مردم غذای شیرین (وعده ناهار و شام) نمی خورن
هم اون شب شام و هم فرداش ناهار خوردم البته رفتم از مغازه نزدیک یه ترشی کوچیک خریدم تا مشکل شیرینی حل کنه
سال پیش حتی همکلاسی ها برام جشن تولد گرفتنو کلی خوشحالم کردن
[یکشنبه 1402-03-28] [ 02:15:00 ق.ظ ]
|