چه زود گذشت
روز آخر سال بود در حال آماده کردن سفره هفت سین
حتی روز جمع عصر رفتیم خرید تا نواقص تهیه کنیم
شب سفره رو چیدم
ای داد سیر فراموش کردیم
کل آشپزخونه رو گشتیم چند تا حبه سیر پیدا کردیم
سفره هفت سین چیده شد سال تحویل
صبح زود باید کلی تخم مرغ رنگ می کردیم مادربزرگم عادت دارن به بچه هایی که خونه ما میان عیدی تخم مرغ رنگی بدن
در سه رنگ و خودشم با رنگ های طبیعی
ردیف عقب پوست انار ردیف دوم از آخر پوست پیاز دو ردیف جلو پپوست گردو
یه چیز دیگه میخواستیم هنر مامان که یه عیدی دست ساز درس کرده بود نشون بدیم سر چیدنش توی ظرف و اینکه کجا بذاریم کلی بحث کردیم
بعد دید و باز دید و کلی کار و مسافرت نیمه دوم
آخرش هم سیزده بدر و باز رسم مادر بزرگ (از رسوم قدیمی یعضی مناطق آذربایجان) باید نهار کوفته باشه
قدیما همیشه خودشون درس می کردن چند سالی نمی تونن من می پزم
قدیما مادربزرگم تاکید داشت برا خوشمزه شدن کوفته باید گوشت توی هاون کوبیده بشه و کار واقعا سختی بود اما الان من با غذاساز گوشت کوفته رو آماده می کنم
اما اعتراف می کنم به روش مادربزرگ هرچند پر زحمت بود ولی خوشمزه تر هم بود.
واقعا عمر چه زود میگذره مثل رد شدن ابر
امام على عليه السلام :
الفُرصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ ، فانتَهِزُوا فُرَصَ الخَيرِ
فرصت، چون ابر مى گذرد. پس، فرصتهاى كار خوب را غنيمت شمريد.
نهج البلاغة : الحكمة 21.